lilitatarikhojin1397



همون موقع زنگ زد به لیلا و یه کم حرف زد و گفت برم ناهار بیارم گفتم تو که خانومت اینجاست گفت لیلا ناهار درست میکنه برام هر روز این و گفت و رفت ناهار و آورد ! از اینجای داستان و با گریه می نویسم دوباره زنگ زد به لیلا و ازش بابت ناهار تشکر کرد تا یه سرویس بهش خورد تا بره به مشتری بستنی برسونه و برگرده و ناخود آگاه تلفن و داد به من و برام نوشت که مگی زن دارم یا بچه دارم و پایینش نوشت مغازه ها برای خودمه ! باورم نمیشد یه نفر انقدر کثیف باشه !!!گوشی و گرفتم و
بعد از چند روز رفتم پیش بستنی فروش و با یهحالتی بهم گفت محمود می تونی یهکاری برام بکنی ؟ گفتم بفرما با یه حالتی گفت ناراحت نمیشی یه چیزی بهت بگم؛گفتم بگو بهم گفت که یادته گوشی و خطت و اینجا گذاشتی و رفتی مشهد گفتم اره !بهم گفت که من با خطت به لیلا پیام دادم و تهدیدش کردم و الان میگه ی خواد شکایت کنه !!! یادم میاد که داشتم از عصبانیت لبمو می خوردم که چرا اینجور شده بهم گفت که من می تونم لیلا و راضی کنم که شکایت نکنه گفتم چطور ؟از جیبش یه تیکه طلا در آورد و

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

رمان آنلاین Sylvia مجله مد و پوشاک آقایان موضوعات عمومی تیم جی تی ای IV پروژه های دانشجویی نجوای جان پرسمان ذهن و خیال (صدر - فواد) Sarah گروه مهندسی "دیجی ویرا"